♥ آتـیـن ♥♥ آتـیـن ♥، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

♥ دخمل کوشولوی من... آتین ♥

عکس بازی ... ( آتین جونی در شرف 2 سالگی)

  عشق کوچولوم ، همه زندگیــــــــم ... چیزی به پایان دو سالگیت نمونده    میگی : بیــــــا بـَبـَلم جــــــون من ... قلب من دالی بازی با لباسش چشاتــو قربـــــــون در جستجوی خرگوش آتین با مقنعه عاشق پله برقیه... البته برای آتین حکم تردمیل رو داره گریه تو نبینم مامانم ... (عاشق این دستای کوچولوشم که گذاشته رو چشماش ) ...
27 مهر 1391

بلبل من

میگم: اشرف .. آتین میگه : دلم برات غش رفت دوچرخه : سبیل بابام می چرخه متکا : بخور از این کتکا چاقو : برو بچه دماغو    برای دیدن شعرایی که با هم می خونیم ادامه مطلبو ببینید . میگم: اشرف .. آتین میگه : دلم برات غش رفت دوچرخه : سبیل بابام می چرخه متکا : بخور از این کتکا چاقو : برو بچه دماغو    شعرایی که خودش از حفظ می خونه :   تپلوام تپلو .. چشم چشم دو ابرو .. یه توپ دارم قلقلیه.. اتل متل هم کامل نه اما بیشترشو از حفظه.     چند تا از شعرای بچگی خودمو یادش دادم که با هم می خونیم : (پررنگارو آتین می خونه ) چه دختری چه چیزی   &n...
27 مهر 1391

22 ماهه شد... گلــم

دخملم 22 ماهه شد ... خدایا شکرت دخترم شیرین زبون تر از همیشه ، با محبت تر از همیشه ، فهمیده تر از همیشه اس باورم نمیشه اونقدر بزرگ شده که دیگه اون به ما محبت می کنه قربون صدقه مون میره ، نگرانمون میشه ، برامون دل می سوزونه ... وقتی خسته ام ، پیشش می خوابم ،میگم آتین سرو صدا نکنی مامان خسته اس بذار یکم لالا کنه ... میاد نازم می کنه سرمو تو بغلش می گیره قربون صدقه ام میره میگه مامانی ناناسم لالا کن، به عروسکاش میگه هیس مامان لالا داره هَسته سـُده از باباشم که حسابی دلبری می کنه، میگه بابا نوید ، بابای نازم ، بابا مهلبونم .. باباش میگه جونم چیه آتین: میگه بابا قربونت برم من   شروع کنه به قربون صدقه رفتن هم دیگه ول کن نیست .....
2 شهريور 1391

21 ماهگی، عکس بازی و کامنت قشنگ بابانوید.

آتین جونم همین الان که اومدم وبتو آپ کنم این کامنت قشنگو دیدم و اشک تو چشمام جمع شد...  این اولین نظر باباییه تو وبلاگت  ! سورپرایز خیلی قشنگی بود... سلام بابایی الان روز جمعه ست تو با مامان کوچولوت خوابین من هم از فرصت استفاده کردم اومدم چند جمله برات بنویسم که نگی چه بابای بدی داشتم این همه مامان برام مطلب نوشت تو کجا بودی شرمنده بابا جون مشکلات اینقدر زیاد شده که ... که بابات وقت نداره حتی چند دقیقه بیاد برات مطلب بزاره دخمل بابا این کلماتو برات مینویسم اشک توی چشمام حلقه زده تو چند روز پیش 21ماهه شدی ماشالله چه بزرگ شدی بابایی هر روز تادستای قشنگتو نبوسم سر کار نمیرم دخملم رنگ زندگیمو قشنگتر کردی خیلی دلم می خواست ا...
6 مرداد 1391

20 تو 20

دخملی من دیروز 20 ماهه شد و من امروز 20 سال و 20 ماهه ( در واقع 21 سال و 8 ماهه) به همین مناسبت ، دیشب یه جشن کوچولوی سه نفره داشتیم اینم عکساش: موشول من قبل از آوردن کیک ، در حال ژست گرفتن برای باباش   دخمل طلا با شمع بیست عاشق فوت کردن شمعه! ذوقی خانوم عشق می کرد و تولدت مبارک می خوند خوش ادا شیرین ادا جیگر طلا چشماتو قربوووون اینا هم کادوهاش به مناسبت 20 ماهگی ...
3 تير 1391

گردش آخر هفته در الموت (عکس)

ادامه مطلب پلیز الهی شکر ، بازم یه آخر هفته خیلی قشنگ و بیاد موندنی رو در کنار همسر عزیز و دختر قشنگم گذروندیم...در الموت قزوین. که واقعا" جای قشنگ و باصفایی بود . با اینکه یه مقدار دور بود و جاده جالبی هم نداشت اما ارزش رفتن و حتی دوباره و سه باره رفتن رو داره. ما که واقعا" لذت بردیم دریاچه اوان: نمای کلی دریاچه: می بینید چقدر زیبا بود اینم دخملی من مگه میشه آتین آب ببینه و خودکشون راه نندازه که : آب باسی کنم. شالاپ شولوپ کنم! جالبه که هرجا " آب زیاد" می بینه فکر می کنه دریاس و با یه ذوقی میگه: اومدیم شماااال . دریووو دریو همون دریاس ! وقتی با ذوق زیاد گفته میشه این عکسشو دوست دارم چون ...
29 خرداد 1391

19 ماه و 19 روز

پیشاپیش بابت پست طولانیم معذرت میخوام اگه حوصله خوندن ندارین فقط عکسارو ببینین   دخمل خوشمل من دو ماهی میشه که کامل صحبت می کنه. احساساتشو ساده و راحت بیان می کنه ، از خودش سلیقه وعقیده و نظر داره و رو حرف و نظرش پافشاری می کنه البته یه خوبی ای هم که داره اینه که با حرف حساب قانع میشه .   اگه با دلیلی و منطق باهاش حرف بزنیم 90 درصد مواقع  قانع میشه .خیلی سمج و یکدنده نیست خوشبختانه .خیلی هم حواسش جمعه .  فقط کافیه حرفی رو یکبار بشنوه . گاهی حرفایی میزنه و واژه هایی بکار میبره که من هرچی فکر می کنم  یادم نمیاد اون کلمه ها رو بهش گفته باشم . مثل یه دستگاه ضبط تموم حرفا و کارای مارو ضبط می کنه و د...
21 خرداد 1391

دختــری دارم دردونــه

دردونه ی من در سن 18 ماهگی  تو صحبت کردن کامل شده دیگه رسما" سخنرانی می کنه برامون وقتی حرف میزنه هیشکی باورش نمیشه 18 ماهشه... خلاصه بگم: احساساتشو در مورد هر چیز بیان می کنه، با من شعر میخونه ، اظهار نظر می کنه، هرچی که می بینه و هرکاری که کرده رو شرح میده توضیح کاملش و نمونه هایی از بلبل زبونیای خانوم طلا بمونه برا پست 19 ماهگیش! الان اومدم عکسبارون کنم           ادامه مطلب هم ببینید   یـــــــــه عالـــمـه عکس داریم   جدیدا" تا میگیم ژست بگیر این جوری میشه فدای اون انگشت کوشولو و اون لپــای خوشمزه ات اینم یکی دیگه از ژستاشه  عک...
26 ارديبهشت 1391