9 مـاه و 9 روز و 9 ساعتـه که مال منـــی...
کلی فکر کردم که عنوان این پست چی باشه چون این دفعه یه پست پر و پیمون داریم...
شامل: کلی عکس (عکسبارون به معنای واقعی). جریان دومین دندون آتین و عکسای آش دندونیش.دومین سفر به شمال با آتین . شرح وقایع این چند وقته که اصلا" وقت نمی شد ثبتشون کنم + پیشرفتهای آتین و احساسات مادرانه
هرچند خیلی موافق اینکه فقط قربون دست و پای بلوری بچم برم نیستم اما باید قبول کنیم که اینا جزیی از احساسات مادرانه است و منم اگه احساسمو اینجا هـم ننویسم مطمئنا" دچار افسردگی مزمن میشم
پس مهربوناش همراهاش با حوصله هاش تشریف ببرن ادامه مطلب لطفا"
ماه و 9 روز و 9 ساعت مــادری ...
هرگز فکر نمی کردم یه زمانی اینقدرعدد 9 به دلم بشینه ... فکر نمی کردم از کنار هم قرار گرفتن سه تا 9 به خودم ببالم
تکرار عدد 9 برام خیلی عزیز و مقدس شده چون حالا من و دخترکم دو تا 9 ماه رو با هم و در کنار هم گذروندیم... دو تا 9 ماه متفاوت که من عاشق تک تک ثانیه هاشم
عاشق تمام روزها و ساعتها و لحظات این هجده ماه... حتی ساعاتی که پر از استرس و درد بود. پر از نا امیدی و بغض بود.
و حالا من مادر یک فرشته کوچولوی ملوس 9 ماه و 9 روزه ام
فرشته کوچولویی که با خوشی و خنده اش از ته دل می خندم و با هر ناراحتی و گریه اش از ته دل بغض می کنم و خورد میشم
فرشته ای که روزی صد بار تو دلم فداش میشم
ماشالله این فرشته خوشگل من روز به روز بلاتر و شیرین ادا تر میشه و با کارای قشنگش دل مارو میـــــبره به ناکجا آباد...
مجلس گرم کنی شده هاااااااا... تا حدی که یه وقتا میگم شاید اگه آتین نبود این جمع هیچ حرفی برای گفتن نداشت
نانای می کنه حرفه ای...با شنیدن هر آهنگی سریع دو تا دستش بالا میره تکون تکون خوردنش شروع میشه
یا خیلی شیـــک با کله میرقصه میگم دوپـس دوپـس و آتین کله زدنو شروع می کنه
خلاصه یه پا جمیـله شده واس خودش
بوس کردن یاد گرفته
وقتی تو بغله تا میگی خودتو لوس کن یه لبخند ملیح میزنه و سرشو کج می کنه میندازه رو شونه ات
اگه از چیزی خوشش بیاد دستشو به علامت بیا تکون میده
یه کار خیــــــلی بامزه ای که جدیدا" انجام میده اینه که در حالت نشسته هم می تونه شصت پاشو بخوره ... وقتی اینکارو می کنه دیگه باید با جارو خاک انداز منو از رو زمین جمع کنن
رشد گفتاریشم که بزنم به تخته عااااااااالی
بابا و ماما میگه. آبه میگه. عمه رو خیلی قشنگ میگه
وقتی تابش میدم خودش میگه تاااتااا
دالی بازی می کنیم چیزیکه رو سرش انداختمو میزنه کنار و با یه شیطنت خاصی میگه داااا
تا مانتو تنم می بینه یا در باز میشه میگه ددر
اما رشد حرکتیش تقریبا" کنده چون هنوز 4 دست و پا رو به جلو نمیره ... فقط عقبی میاد و دور خودش میچرخه
اوضاع خوردنش هم خدارو شکرخوبه... از یک ماه پیش با ما سر سفره میشینه و غذای سفره میخوره و این خیلی عااااااالیه دیگه تقریبا" همه چی میخوره غیر از یه سری چیزا که زیر یک سال ممنوعه خوردنشون!
وابیستگیش به من هم روز به روز داره بیشتر میشه.... که روانشناسا اسمشو گذاشتن اضطراب جدایی!!! و من موندم چیکار کنم با این قضیه!
راجع به این چند وقته بگم که:
خانواده ام از 26 تیر اومدن خونه مون و چند روز بعد با هم (و برای بار دوم با آتین) رفتیم شمال و چند روز خیلی عالی و پرخاطره رو گذروندیم
بعدشم که همش درگیر مهمون بازی و ... روزای قشنگی داشتیم.
تنها نکته تلخ ماجرا جریان دزدیدن ماشینمون تو پارکینگ خونمون بود که به لطف خدا ختم به خیر شد و خیلی زود پیداش کردیم...
خب اینم از اهم وقایع این چند وقته
راجع به مرواریدای ناز آتین جونم هم بگم که:
اولیش همونطور که در جریانید در تاریخ 6 مرداد نیش زد و دومیش به فاصله سه روز بعد در تاریخ 9 مرداد توسط خاله ساحل (خاله کوچیکه آتین) کشف شد(دندونای پایین اول سمت راست و بعد سمت چپ)
آش دندونیش رو هم همون روز نهم پختم و روانه خونه همسایه ها شد
خب حالا دیگه نوبتی هم باشه نـــــوبــت همون عکسبارونیه که قولشو داده بودم
اول چند تا از عکسای سفر قبلمون:
آتین وسط آلوهای باغ آقاجون (اواخر خرداد ماه)
آتین وسط بالش های عروسکی در بانه
شیطون بلا چشمک میزنی؟؟!!!!
اون بالا بالاها هوا چطوره دخملی؟؟؟؟!
آخه من چجوری جیگرتو نخورمممممم؟؟! هان!
آخر تعجبه ها !!!
عکسای شمال:
داااااالی مــوشــه!
تیـریـپت منـو کشتـه!
آتین در بام سبز لاهیجان
یعنی کشته این ژستتمااااااا
روز تولد 9 ماهگی آتین در جاده چالوس (به همراه عمو حمید و خانواده)
و اما عکسای آش دندونی:
اینم گیفتها:
پ
شعری که توی کارتها نوشته بودم:
سلام سلام صد تا سلام
من اومدم با دندونام
میخوام نشونتون بدم
صاحب مروارید منم
یواش یواش و بی صدا
شدم جز کباب خورها !
و اینگونه بود که دخملی ما هم قاطی کباب خورها شد...
اینم تقدیم به خاله نسترن گل که دندون عقلش در اومده و خاله های گل وبلاگی