♥ آتـیـن ♥♥ آتـیـن ♥، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

♥ دخمل کوشولوی من... آتین ♥

اولین عید آتین و ماجراهاش

1390/1/18 13:26
1,545 بازدید
اشتراک گذاری

سال 89 با تموم خوبی ها و بدیهاش تموم شد ...

خداحافظ 89 خیلی دوست دارم.  خیلی خوب و بخشنده بودی هرگز فراموشت نمی کنمممممممممممم

 

و سلامــــــــــــــــــــــــی گرم به سال 90 عزیـــز

امیدوارم تو هم مثل داداش بزرگه خوب و مهربون باشی و باهامون خوب تا کنی

خب بریم سراغ عید 90 و ماجراهاش:

دو سه روز مونده به عید ما رفتیم شهرستان . سال تحویل رو خونه بابام بودیم هرچند لحظه تحویل سال آتین خواب بود
اما حس و حال ما سر سفره هفت سین با سالهای پیش کلی توفیر داشت این دفعه یه پدر و مادر جدید هم سر سفره نشسته بودند و اولین دعا و آرزوشون برای فرشته کوچولوشون بود ... یادش بخیر عید پارسال آتین قد یه دونه برنج بود اما امسال یه خانوم  کوچولوی 5 ماهه اس  خدااااااااااااااااااایا شکرت

ایام عید هم به ما خوش گذشت هم به آتین اما انگار خوشی به ما نیومدقشنگترین و بهترین شکلکها چشمتون روز بد نبینه روز یازدهم عید آتین بدجوری مریض شد اون ویروس لعنتی( اسهال و استفراغ)  تو تن دختر کوچولوی من لونه کرده بود اساسی... الهی بمیرم براش خیلی بدحال بود تا دو روزم تب داشت  

روز سیزدهم فکر کردیم یکم بهتر شده گفتیم بریم خوش بگذرونیم با همه فامیل ( اقوام پدری) یه جای خوب و خوش آب و هوا جمع شده بودیم کههنوز نرسیده  آتین بازم تبش بالا رفت و حالش بد شد حدود سه ساعت یک بند گریه می کرد آخر من و باباش مجبور شدیم برگردیم خونه که شاید آروم شه... با دادن استامینوفن و پاشویه و ... یه مقدار آروم شد و یه ساعتی خوابید بعد اون خواب انگار نه انگار که مریضی ای وجود داشت

خدارو شکر حالش خوب خوب شد...  بعدش دیگه اینقدر سرحال شد و برامون خندید که من و باباش هاج و واج مونده بودیم که قضیه چیه نه به اون شوری شور نه به این بی نمکی انگار فقط میخواست سیزده بدری که ما کلی براش برنامه ریخته بودیم و قرار بود کلی خوش بگذرونیمو خراب کنه اشکالی نداره فدای سرش اما یه کار دیگه هم کرد که مارو بسی خوشحاااااال نمود اونم این بود که بالاخره تنبل خانوم ما اولین غلتشو زد هوراااااااااااااا

روز چهاردهم هم که  رهسپار خونه مون شدیم و بعد از حدود بیست روز برگشتیممممممممبرادر شوهرمم با ما اومد

بین راه یه جا وایسادیم که نهار بخوریم  روی یه تخت بزرگ نشستیم و آتینم بغل دستمون رو همون تخت خوابوندیم که راحت غذامونو نوش جان کنیم که باااااااااااااااااااز هم چشمتون روز بد نبینــــــــــــــــــه دست برادر شوهر جان به فلفل دون خورد و یه مقداری از فلفلش چپه شد تو چشم آتین بینوای من ای خداااااااااااا منو بکشششششششششش

آقای همسرخیلی سریع چشماشو با زبون پاک کرد و  باعجله آتینو به یکی از چادرهای امدادی هلال احمر که خوشبختانه همون نزدیکیا بود رسوندیم ... چشمای آتینو چند بار با آب مقطر شستشو دادن و خدارو 100هزار مرتبه شکر دخترکم زود زود خوب شد

این هم از اولین عید پرماجرای آتین...  بازم شـــکــــر

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

ماری70
18 فروردین 90 16:07
خدارو شکر به خیر گذشته دخملک گلتو ببوس
من
18 فروردین 90 16:08
چه نوروز پرماجرایی داشته این آتین کوچولو راستی اسمش خیلی قشنگه
فرشته
18 فروردین 90 16:31
چه دخمل نازی داری ایشالا 120سال زنده باشه و سایه شما بالای سرش و چه عید پرماجرایی داشته این آتبن خانوم
خاله jojo
3 خرداد 90 19:45
آی درد و بلات به جونم آتینم اگه من اونجا بودم صددرصد میمردم خدا همه دردات رو بندازه به عمر خاله نسترن بخدا گریه ام گرفت آتینی گلم همه کسم مواظب خودت باش
عاطفه مامان آوا خانم ناز نازی
10 خرداد 90 19:49
سلام دوستم خوبی؟ آتین رو ببوس. نگران نباش بچه ها همه مریض می شن . اوا رو سیزده به در بردم بیرون سرما خورد چه بلایی کشیدم که نگو. همه همدردیم خواهرررررررررررررررررر!!!